تلك الغرانیق العلى و ان شفاعتهن لترتجى
خیلی خوب است که ما ایرانیها...نه ببخشید...ما انسانها دستکم این عادت خوب از کلهمان نیفتاده که برای هر نظری که ساطع میکنیم جلوش یک جملهی ساده بگذاریم: به نظرم...
به نظرم هرکسی میتواند این بهنظرم را بهکار ببرد...ولی حالت جدی وقتی به این بهنظرم میدهی، کمی مشکلدار میشود...مثلاً:
به نظرم این آقای سلمان رشدی خیلی به او اجحاف شدهاست...این جملهی بغل دست وبلاگ را جدای از نقش was و were از قضا پیش از آن گفتگوی جالباش با آن مجری و دستانداختن او در وبلاگ گذاشتهام...نویسندهای که به قول خودش حرامزادهی تاریخ است...در کشوری که کشورش را به فنای فرهنگ داد از ترس همکیشاناش( کیش؟...مگر او کیش دارد؟)...کشوریکه هنوز وقتی میگوید: دوستت دارم میگوید: اَی لو-و یو...کشوریکه مجبور بود زمانی جدول لگاریتم را حفظ کند...در اینکشور دستکم سلمان رشدی عزیز مانند آن مردک توباگویی حالت نفرینای به موطن خود نمیدهد...کاش آیات شیطانی را خوانده باشید و ببینید چهطور وقتی از کون آسمان سقوط...ببخشید هبوط میشود و در همان حال سقوط شعری بنگالی خوانده میشود و تا به زمین برسند چهدیالوگهایی...چه جریانهای سیال ذهنای...مبادله میشود...
به نظرم به سلمان رشدی اجحاف شدهاست...در یکی از کتابخانههایی که در آن مشغول به کارم،یک جلد از کتاب شرم پیدا کردهام...و گذاشتهام همان گوشه تا به هوسهای من پلکپرانی کند تا کمکم اشتیاق خواندن که چند صباحیست در من کور شدهاست، از خناسای بیفتد و مگسپران شعر و شعورم بشود...
به نظرم سلمان رشدی به اعتبار طنز سیاه و شوماش باید ستایش شود...طنزی که شمشیری بران بر گردناش شدهاست تا کابوس فداییان اسلام ، شوخوشنگای را از او بگیرد...حتا قادر به تصورش هم نیستم...چهگونه میتوان با این تدابیر شدید امنیتای برای حفظ جان خود، باز بنشینی و تاریخ هند و ایتالیا را در هم بتنی و با این تاریخ مادربهخطا شوخی کنی...
نمیدانم اگر بگویم: سلمان رشدی کسیست که خانوم دوریس لسینگ از او یاد میکند و در مجلهی ایرانی سهنقطه میشود چه حالی بهتان دست میدهد...
به نظرم این حالت جدی من کمی مشکل ایجاد میکند.
به نظرم هرکسی میتواند این بهنظرم را بهکار ببرد...ولی حالت جدی وقتی به این بهنظرم میدهی، کمی مشکلدار میشود...مثلاً:
به نظرم این آقای سلمان رشدی خیلی به او اجحاف شدهاست...این جملهی بغل دست وبلاگ را جدای از نقش was و were از قضا پیش از آن گفتگوی جالباش با آن مجری و دستانداختن او در وبلاگ گذاشتهام...نویسندهای که به قول خودش حرامزادهی تاریخ است...در کشوری که کشورش را به فنای فرهنگ داد از ترس همکیشاناش( کیش؟...مگر او کیش دارد؟)...کشوریکه هنوز وقتی میگوید: دوستت دارم میگوید: اَی لو-و یو...کشوریکه مجبور بود زمانی جدول لگاریتم را حفظ کند...در اینکشور دستکم سلمان رشدی عزیز مانند آن مردک توباگویی حالت نفرینای به موطن خود نمیدهد...کاش آیات شیطانی را خوانده باشید و ببینید چهطور وقتی از کون آسمان سقوط...ببخشید هبوط میشود و در همان حال سقوط شعری بنگالی خوانده میشود و تا به زمین برسند چهدیالوگهایی...چه جریانهای سیال ذهنای...مبادله میشود...
به نظرم به سلمان رشدی اجحاف شدهاست...در یکی از کتابخانههایی که در آن مشغول به کارم،یک جلد از کتاب شرم پیدا کردهام...و گذاشتهام همان گوشه تا به هوسهای من پلکپرانی کند تا کمکم اشتیاق خواندن که چند صباحیست در من کور شدهاست، از خناسای بیفتد و مگسپران شعر و شعورم بشود...
به نظرم سلمان رشدی به اعتبار طنز سیاه و شوماش باید ستایش شود...طنزی که شمشیری بران بر گردناش شدهاست تا کابوس فداییان اسلام ، شوخوشنگای را از او بگیرد...حتا قادر به تصورش هم نیستم...چهگونه میتوان با این تدابیر شدید امنیتای برای حفظ جان خود، باز بنشینی و تاریخ هند و ایتالیا را در هم بتنی و با این تاریخ مادربهخطا شوخی کنی...
نمیدانم اگر بگویم: سلمان رشدی کسیست که خانوم دوریس لسینگ از او یاد میکند و در مجلهی ایرانی سهنقطه میشود چه حالی بهتان دست میدهد...
به نظرم این حالت جدی من کمی مشکل ایجاد میکند.