چشم دل باز كن
ببینید آقای دکتر یه نیگا به چشاش بندازید؟...همین طور از دیشب تا حالا وقزده مونده...بذا ببینم...چی شد که اینجور شد؟...هیچچی آقای دکتر نمیدونم خودتون ببینید...حالتش مث ایناس که میخوان از تعجب شاخ در بیارن...حالا چهرا آوردید چش پزشک؟...آخه آقای دکتر ایشون امروز باید برن خواستگاری...اینطور که نمیشه؟...والا مردمک چش خیلی گشاد شده...بردیدش جای پر نور؟...بله آقای دکتر... چهرا خودش حرف نمیزنه؟...میگه حرف كه میزنم رگ چشام میخواد پاره بشه...نمیتونه...آهان...بهنظرم تنها راه حل درمان این قضیه دیدن دوبارهی همون صحنه میدونم...نه آقای دکتر...خودش هم میگه: درست یادش نیست چی دیده...فقط میدونه که از تعجب چشاش وا مونده...آخه اینچه صحنهای بوده که خودش یادش نیست؟...نکنه تو خواب بوده؟...دقیقاً...از خواب پريده و دیده اینریختی شده...حالا اصلاً خواباش هم یادش نمیآد...ببین تو بچهگی یه بازی داشتیم که یارو میزد پس کلهش زبوناش بیرون میزد و بعد با گوشاش جهت زبوناشُمیچرخوند؟...آره...امتحان کردهاید؟...نه آقای دکتر...آخه این به اختیار خودمون بود...یه بازی بود...زوری که نبود؟...تازه چه ربطی به مردمک چش داشت؟...حالا بذا امتحان کنیم...فقط آقای دکتر مراقب باشید زیاد محکم نزنید ممکنه عصبهای چشش بنکل پاره بشه...نه بابا مراقبم...بذا ببینم...ها آه...خب...این هم گوش راس...این هم گوش چپ...دیدی آقای دکتر ؟...نمیشه...حالا تو خواستگاری بره با این وضعیت كه بهتره براش...یعنی چی؟...عوضش کلی عشق میکنن...فکر میکنن محو زیبایی دختر خانوم شده و داره شاخ درمیآره...چه حرفا میزنید...اگه بیريخت بود چی؟...اونوقت فکر میکنن از وحشت داره شاخ درمیآره...خب فکر کنن...به درک...تازه بهتر...نه آقای دکتر...طرف آشناست...کلی جلو در و همسایه آبرو داریم...پس به چشاش یه عینک آفتابی فعلاً بزنه شاید خودش کمکم خوب شد...نمیشه آقای دکتر...فکر میکنن دوماد کوره...خب فکر کنن...بهتر از این چشای ورقلنبیدهس که؟...ای بابا...صبر کن ...صبر کن...یه چیزی الان یادم اومد...این دستمالُ ببند رو چشاش...آهان...بذار یه دقه...چیکار میکنید؟...تو هیچچی نگو...هیچچی...بذار کار خودمُ بکنم...
حالا چشاشُ وا كن...
وقتی چشمهای بیمار را باز کردند...مردمک آنقدر از تعجب گشاد شد که چشمان او خونریزی کرد...
فكر میكنيد بیمار چه صحنهای دیده است؟
حالا چشاشُ وا كن...
وقتی چشمهای بیمار را باز کردند...مردمک آنقدر از تعجب گشاد شد که چشمان او خونریزی کرد...
فكر میكنيد بیمار چه صحنهای دیده است؟