jungle-man
من یک کتاب قصهام. همان تو هستم. و تو همان من هستی. تو مرا خوب می شناسی. نمی شناسی؟...یادت هست وقتی مرا از زادگاهام جنگل سیاه جدا می کردند؟...یادت هست وقتی اره بر تنام مینشست؟ یادت هست وقتی به آب غسلام میدادند؟...یادت هست وقتی خمیرم میکردند؟...یادت هست وقتی پهنام میکردند؟...یادت هست وقتی حروف سربی بر تنام خال کوفتند؟...یادت هست آن کلمات را؟...یادت هست وقتی اولین «سارا انار دارد» را بر پهلوی چپام نوشتی؟ یادت هست حوصله نداشتی پاککن دست بگیری و تفمالیام میکردی و نوک انگشت تفیات را هی روی خطوط مداد میکشیدی و پوست صورتام را جر میدادی؟...یادت هست که هی از وسط مرا جر میدادی و با آن قایق و موشک درست میکردی؟...یادت هست مرا مچاله میکردی و تف میزدی و گلوله میساختی و به سقف میکوباندی؟...یادت هست اولینبار گوشهی صفحه 345 یا شاید 278 و یا شاید 120 من نوشتی: من از کوکوسبزی متنفرم؟...یادت هست وقتی گوشههای مرا برمیگرداندی و روی هر صفحهام یک گام آدمکای را میکشیدی که هی این گام درازتر میشد و کمکم دور برمیداشت و تند که ورقام میزدی مثل یابو میدوید؟...یادت هست روزیکه مرا توی یک کیسه کردی و دادی به نانخشکی و حتا بابت رفاقت چندین و چندسالهمان یک پاپاسی هم از آن کودک زابلی نگرفتی؟...
.
.
.
.
.
.
مرتبط؟ نمیدانم