بي تو              

Wednesday, April 23, 2008

این یک مطلب جنجالی نی‌ست



ـــ يه نمايش‌نامه دارم مي‌نويسم که اصلاً دوست ندارم مث لوليتا ناباکوف بشه...حدود 5 سالي هست که روي زنان مسن مطالعه‌ي دقيق دارم...و به نکته‌هاي ريز و جهان‌شمول‌اي از شخصيت‌شون رسيده‌م و بعضاً شخصيت‌هاي منحصر به‌فرد-اي هم از لابه‌لاشون کشف کرده‌م...فقط ببين يک معضل جدي الان دارم...زن مسن چه‌را فرقي بين شهوت و عشق قائل ني‌ست؟ آيا تجربه به‌ش ثابت کرده ، عشق يک چيز دراز است که درهفته و چند نوبت برنامه‌ريزي‌شده بايد لاي پاهاش بره؟...

ـــ خب از اون‌طرف‌ مردهاي مسن‌اي هم داريم که دنبال بچه- قطّاب هستند و با دخترکان باکره بيش‌تر حال مي‌کنند ، از آن کس ِترها که دست به نازش بذاري تا هُم فيها خالدون‌اش يعني براي تو...


ـــ ولي زن مسن تو رو مي‌گاد تا بخواد يه سور بده...و اين فقط مربوط به سکس نمي‌شه...به‌نظرم محدود کردن اين‌ها فقط به هرمون و کم‌کاري و پرکاري خيلي شخصيت مارو تخت و فورمولايز مي‌کنه.


ـــ ببينم رفيق تو از اون دسته نيستي که هنوز تکليف خودشونُ روشن نکرده‌‌ن؟

ـــ چه‌طور؟

ـــ از خود رابطه دقيقاً چه تصوري توي ذهن‌ات مي‌گرده؟...يه رابطه‌ي مناسب و توافقي دو طرفه يا نه؟ رعايت خط‌کشي‌هاي اخلاقي؟

ـــ اين موضوع تو هيچ ربطي به بحث من نداره.

ـــ اتفاقاً خيلي هم داره...تقسيم‌بندي زن به جوان و مسن...بر مي‌گرده به معادلات ذهني خودت...بسته‌گي داره از شريک جنسي خودت ، چه توقعاتي داشته باشي.

ـــ ببين من از اين قلنبه سلنبه‌ها سر در نمي‌آرم...فقط حرفم اينه که نيم سير گوشت که اين‌همه دهن‌گايي نداره...شخصيت منُ‌، طرف ، آلوده‌ي خودش می‌کنه...يه جوجه خروس جديدُ از قفس مرغ‌ها سوا می‌کنه...از اين جوجه‌هايي که هورمون‌هاي زنانه‌گي‌شون هم بيش‌تر قالب‌اه...از اين ها که خيلي ظريف هستن...از اين‌ها که پاهاشُ دور کمرش قلاب کنه از وسط دو نصف مي‌شه...از اين‌ها که به ضرب و زور، قرص‌هاي دير انزال‌اي مصرف مي‌كنن...آره اين‌چنين بچه‌قطاب‌هايي يه هم‌چين زن‌هاييُ سير مي‌کنن؟...البته شنیدم هرچی مرد مردنی‌تر باشه عوض‌اش کیر پر و پیمون‌ای داره...

ـــ خيلي بي‌انصافي اون زن‌هاي شما هم از «واياگرا» استفاده مي‌کنن...

ـــ حالا هرچي...ولي خدايي خيلي ستم‌اه...

ـــ دو دليل داره اگه اين خانوم هم‌چين دل‌بريُ براي خودش انتخاب کرده...ببينم جثه‌ي اين خانوم چه‌قدره؟

ـــ هنوز به‌ش فکر نکرده‌ام...مهم‌اه؟

ـــ بسيار زياد...چهره‌اش چه‌طوره؟...به نظر خودت تو ساعت‌هاي مختلف روز تغيير نمي‌کنه؟...تو چه ساعاتي از روز به نظر خودش زشت شده‌؟

ـــ جالبه‌ها...ببينم تأثير هم داره؟

ـــ به شدت...بشين خوب مطالعه کن و ببين اين زن‌اي که مي‌خواي طراحي‌ش کني...چه ساعاتي از روز بيش‌تر دل‌اش مي‌گيره...

ـــ به نظرم تو ساعات‌اي که قشنگ‌ترين تجربيات سکسُ داشته....

ـــ با کی مثلاً؟...

ـــ مدعي‌اه كه تا حالا با مرد اثيري و رويايي تو خايالات‌اش زنده‌گي كرده...اگه تجربه‌ی سكس لذيذ هم داشته تو خيال بوده...

ـــ خب اين خودش قشنگ‌اه...و حالا تو اون ساعات مي‌خواد يکي ديگه رو بکشه رو خودش؟

ـــ نه نه...اون اخلاق ويکتورين نداره...

ـــ آهان نمي‌خواي از اين زاويه نشون‌اش بدي...پس اشکالي نداره...يه‌کار ديگه بکن.

ـــ چه‌کاري؟

ـــ مثلث عشقي که نمي‌خواي بسازي؟

ـــ نه...يه الگوي دم‌دستي‌اه که ظاهر ساده‌اي داره و اگه نتوني خوب درش بياري بي‌چاره‌اي...بزن بيرون.

ـــ يعني مثلث عشقي ممکن‌اه زن نمايش‌نامه‌اتُ ‌femme-fatal بکنه؟

ـــ يه چيزي تو اين مايه‌ها...نمي‌خوام دل‌بسته‌گي به اين زن کم‌رنگ بشه.

ـــ آهان...نمي‌خواي زياد هم بي‌طرفانه برخورد کني...

ـــ يه چيزي مث اين...دل‌ام مي‌خواد اين‌قدر شخصيت براي من شکننده باشه که بتونم براش گريه کنم...نگم: کس‌خوارش...تا اون باشه دهن يه جوون از همه‌جا بي‌خبرُ نگاد...

ـــ خب پس مي‌گي تنهايي زياد داره...

ـــ نه ، اتفاقاً به نظرم اين‌جور زن‌ها هميشه در حال مبارزه‌اند و نمي‌گذارند تنهايي به‌شون زور بياره...

ـــ ولي مي‌دونن که مي‌آره...دنبال يه جون پناه هستن...‌

ـــ به‌هر صورت خودشُ تنها نمي‌ذاره ...فقط مي‌خواد خودشُ با اين به قول تو جوجه خروس white balance کنه...

ـــ حالا ببينم تو اجازه مي‌دي اين جوجه‌ي ما هم خودشُ‌ خوب نشون بده يا نه فقط يه شخصيت فرعي کمک به قصه‌ست؟

ـــ بله...او ‌هم يه جاهايي دنبال دل خودشه...اگه اين جوون پر رنگ نباشه زن قصه كه نمي‌تونه خودشُ‌ بروز بده...بايد درگيري و كش‌مكش ايجاد كرد...رو هوا كه نمي‌شه...

ـــ کارهاي «کولت» رو خونده‌ي؟

ـــ يه چيزايي ازش مي‌دونم...فکر مي‌کني داره شبيه اون مي‌شه؟

ـــ‌يه‌طورهايي...البته اشکال نداره اگه خوب در بياد.

ـــ ببين زنده‌گي الگوي محض که ني‌ست...هرکس تجربيات خودشُ داره...فقط ممکنه نتيجه‌ها گاهي شبيه هم دربياد...

ـــ آهان پس يه سووال جدي‌تر: مي‌خواي noir و فاجعه بشه يا اگه کمي سهل‌انگاري کني مي‌شه سانتي‌مانتال‌ها؟

ـــ مهم اينه كه زنده‌گي باشه...سوزناك باشه يا هرچي فرق‌اي نمي‌كنه.

ـــ عجب!!

ـــ چيه؟ يه لحظه فکر کردي رومن پولانسکي جلوت نشسته؟...نه بابا ديگه کسي نمي‌تونه شاه‌کاري مث «ماه تلخ» بسازه...فقط يکي مي‌تونه...حتا اگه استاد «جان هيوستون» باشه...من زني به زيبايي و مرموزي «مي‌مي» به عمرم ديگه پيدا نمي‌کنم.

ـــ خب پس به اون چيزايي که گفتم خوب فکر کن...اسکيس‌ات هم بيار يه نگاهي به‌ش بندازم...فقط سعي نکن تو اين اسکيس خورد جزييات بشي...فعلاً استخون‌بندي کار مهمه.

ـــ مي‌دونم...فقط يه سووال...شايد فکر کني احمقانه‌ست...ولي من هنوز به جواب قطعي نرسيده‌م.

ـــ بپرس.

ـــ تو که تجربيات زيادي با زنان داشتي و تونسته‌اي فرق بين اتاق خواب و بيرون‌شونُ خوب تمييز بدي...يه سووال؟

ـــ بپرس.

ـــ زن که پير مي‌شه شهوت‌اش کور مي‌شه يا چون مي‌خواد جبران مافات کنه ، احساسات‌اش اين‌طور خرکي مي‌شه؟

ـــ جواب اين سووال‌ات تو همين نمايش‌نامه‌ست...راستي سن زن قصه‌ات چه‌قدره؟

ـــ‌چه‌قدر خوبه باشه؟

ـــ نمي‌دونم...نمي‌دونم...به‌نظر هنوز طراوت داره...ولي بنا به دلايل‌اي فكر مي‌كنه پير شده ديگه.

ـــ خب واقعيت‌اش توهّم هم نيست...نشونه‌هاي پا به سن گذاشتن به خوبي
درش مشهوده...

ـــ خب پس اگه سنُ خيلي بالا بگيري اون‌وقت از بدن کم مي‌آره...مگه اين‌که هرکول‌اي باشه که فکر نکنم جثه‌‌ي بزرگي براش بسازي...اصلاً ‌به اين شخصيت جثه‌ي درشت نمي‌خوره...مگر اين‌كه خواسته‌اي داشته باشي از اين جثه...دنبال پارادوكس‌ها كه نيستي؟

ـــ نه بابا اين‌ها ديگه دهاتي شده...ول كن اين فرمول‌هاي مسخره‌اي كه هرسال تو مسابقات داستان‌نويسي لحاظ مي‌كنن كه بگن شاه‌كار نوشته‌ايم. بذار تموم بشه خودت مي‌فهمي اين زن‌اي که قصه‌شُ دارم نمايش‌نامه مي‌کنم چه‌جور زنیه...