بي تو              

Thursday, November 20, 2008

the magic props

خیلی خواستم چیزی راجع به مانی حقیقی و فیلم جدیدش ننویسم...اما دیگر کلافه شدم...از این‌همه موج بی‌هوده عقب‌مانده‌گی در تأویل‌های مزخرف فیلم خسته شدم...از هر سوراخ‌ای یک مینای کنعان بیرون می‌جهد...شک ندارم یکی از بی‌خودترین و ناگفتنی‌ترین وراجی‌های سینمایی را از زبان همین شخصیت بی‌مایه دیده‌ام...نوش جان طرف‌داران باد...
فکر پشت کنعان هرچه باشد و از هرجا نشأت گرفته باشد جز یأس و سرخورده‌گی برای مخاطبان فرهادی و حقیقی چیزی دیگر ندارد...لجن از سرآپای داستان فیلم بالا می‌‌رود...
بدترین نوع فیلم دیدن زدن تکمه‌ی استاپ و رفتن سیگاری دود کردن‌است...یادم است وسط تماشای این فیلم رفتم به بوفه یک کوکا گرفتم تا گلویی تر کنم...از این‌همه یأس باسمه‌ای و فرمایشی که لنگ یک درخت حاجت بود ، داشتم خفه می‌شدم...بوی فاضلاب فیلم دماق‌ام را آزرده بود...مخصوصاً آخر فیلم: «برم یا نرم» مینا یک استفراغ پر ملاط طلب کارگردان داشت...نمی‌دانم چه‌را الکی الکی یاد مدار رأس‌السرطان هنری میللر افتادم....مثل این‌که بخواهند به بچه‌ها نصیحت کنند...آن درخت پیر مقدس و آن تصادف با گاو مقدس...
یادت باشد وقتی گوشه‌ی مانتو-ات به یک جا گرفته است و بی‌توجه به آن هستی تا اوج بی‌هوده‌گی را وانمود کنی...همان جرخورده‌گی می‌شود props داستان و به شیوه آقای بونوئل به‌ترین استفاده را می‌بری...صد رحمت به شارلاتان‌ای مانند میرکریمی...
.
.
.
این یادداشت را بخوانید...این پسر خیلی خوب می‌نویسد...مزمزه می‌نویسد...آرام آرام به اصل مطلب می‌کشاندت...یک کلمه‌ی این وب‌لاگ را با هزار اصله وب‌لاگ بی‌بار عوض نمی‌توان کرد...گاهی آدم حرص‌اش می‌گیرد از این‌که مخاطب‌ات خودت می‌شوی و با باد کل می‌اندازی و به نسیم بیلاخ می‌دهی و با وزوز پشه مچ می‌اندازی و جیر جیر حشرات فیلارمونیک هستی‌ات می‌شود...