رابطهیِ عمق آب دماغ با انديشهاي سطحي
اگه اين آب دماغ بذاره...به جون ننهم اگه بذاره...بزرگترين قصه عمرمُ مينويسم...فقط بديش اينه که هر روز سر يه ساعت خاص dialog دارم...اونهم تو هرچند دقيقه يک فين اساسي که وسط-اش گوشيم زنگ ميخوره...تو بگو حالا بر-ام تو پيتزافروشي با ميرزا چي بگم؟...بگم يه پپهروني واسه طرح ناب بديد؟
.
.
.
هان ميرزا؟
.
.
.
دامب و دامب چايي ميخورم...بلکه فين و فين بيافته...بابا من فردا سر ساعت سه و نيم قرار دارم...حاليتِ؟...[ يک فين عميق و کشدار]
امضاء : محفوظ
.
.
.
هان ميرزا؟
.
.
.
دامب و دامب چايي ميخورم...بلکه فين و فين بيافته...بابا من فردا سر ساعت سه و نيم قرار دارم...حاليتِ؟...[ يک فين عميق و کشدار]
امضاء : محفوظ