بي تو              

Sunday, March 15, 2009

موسيو عمر مستر حسينو كشته...واي چه كاري كرده!

برشت مجموعه داستان‌ كوتاه‌اي دارد كه بسيار ذره‌بيني تئوري‌هاي خودش را در آن‌ها پخش كرده‌است و ابدا هم توي ذوق نمي‌زند...اين مجموعه داستان‌ بايد با ظرافت ترجمه شود و كار هركس ني‌ست...مثلاً كار ناصر غياثي ني‌ست كه فعلاً متخصص كاف‌كالوژي شده‌است و از خر شيطان‌اش هم پايين نمي‌آيد و اشك من يكي را درآورده‌است و به‌گمان‌ام با جنسيت جديدي و كاف‌كا-اي توي مايه‌‌هاي «كاف‌كاي دره‌ي گرند كنيون»‌اي چيزي طرف باشيم (اين گرند كنيون‌ را تازه با يك دوست با هم صداسازي كرده‌ايم...هربار كه جمله و يا تركيب جالب‌اي به ذهن‌مان جرقه مي‌زند با هم صداسازي مي‌كنيم...مانند كلم بروكلين معروف...خاطرتان هست؟)

در مجموعه داستان «آقاي كوينر» آقاي برشت به‌خوبي از پس همه ريزه‌كاري‌هاي‌اش برآمده‌است...

از اين مقدمه‌ي تحقيقاً بي‌ربط مي‌خواهم برسم به برخي تركيبات و جمله‌هاي احتمالاً نامفهوم نوشته‌هاي خودم و تركيبات‌اي كه مخاطب را ماهيتاً مي‌پيچاند يا از روي آن مختصراً مي‌جهاند...حالا يا لنگ‌اش مي‌گيرد و كون‌به‌هوا مي‌شود..يا آشيل پاش كشيده مي‌شود...شايد هم فقط مدتي رگ ماهي‌چه‌ي پشت ساق‌اش بگيرد و با كمپرس آب سرد و گرم ول كند...

از اين حاشيه‌ي قطعاً‌ بي‌معني مي‌خواستم به تركيبات بي‌معني اما حقّاً كلاسيك يك روشن‌انديش گريز بزنم...مثلاً اين تركيب:

از سوی دیگر گرایش به «حرف‌زدن» را هنوز می‌توان در متن تشخیص داد.

به قول اين بچه‌هاي بي‌ادب و چيز نفهم حسابي عن‌كف ماندم كه خب اين حرف‌زدن چه‌گونه گرايش‌اي دارد؟...آدم تمايل به حرف زدن دارد يعني گرايش دارد؟...خب يا حرف مي‌زند يا نمي‌زند...يا لبان‌اش مي‌جنبد و هيچ صوت‌اي صادر نمي‌شود...يا پچ‌پچ‌اي هست كه نه حرف زدن معني مي‌دهد و نه سكوت...خب گرايش چه شد؟...هنوز تكليف‌اش روشن ني‌ست...براي تقريب ذهن از جملات بي‌معناي خودم بهره مي‌برم:

من از تباري نيستم كه خوش‌گوار باشم به تومارهاي بازنشسته‌ي پدران اهل بخيه...و زناربسته از حكايت‌‌هاي چلمن‌هاي چرتي...

الحق والانصاف يك هذيان كلماتي‌ست و نويسنده‌اش بايد حتماً يا چت زده باشد يا در تب بالاي 37 درجه و نيم‌عشر بوده باشد...
ببنيم در نوشته‌هاي بالا چه اتفاقي افتاده كه براي جمله‌ي حقّاً كلاسيك نيفتاده است:

من از تباري نيستم كه خوش‌گوار باشم...

خوش‌گوار بي‌ارتباط با آن كارخانه‌ي تازه مسدود خراساني نبايد بوده باشد كه به اتهام براندازي نرم صهيونيسم بين‌الملل كوكائيسم درش تخته شد...اما نه، خوش‌گوار به‌سرعت خودش را به گزاره‌ي بي‌معناي بعدي مثل سريش مي‌چسباند...

به تومارهاي بازنشسته‌ي پدران اهل بخيه...

يك جهش چند ثانيه‌اي به پدران اهل بخيه مي‌زنيم...

يك سكوت در حد جويدن يك آدامس كه شيريني‌اش رو به‌افول است...

خب برمي‌گرديم سر سطر:

تومارهاي بازنشسته چه چيزي دارد كه گرايش به «حرف زدن» ندارد؟

سه نقطه را رد مي‌كنيم به «و زناربسته از حكايت‌هاي چلمن‌هاي چرتي...» مي‌رويم.

به نظر شما آن واو بعد سه نقطه سكته به جمله نداده است؟...شايد هم آن سه‌نقطه‌ها ،‌قصه‌مان را غلط‌ انداز كرده‌است؟...فعلاً‌ بگذاريد برگرديم از اول بررسي كنيم:



من از تباري نيستم كه خوش‌گوار باشم به تومارهاي بازنشسته‌ي پدران اهل بخيه...و زناربسته از حكايت‌‌هاي چلمن‌هاي چرتي...


به‌نظر شما درگير خود متن شدن ارزش دارد؟...درگير تركيبات شدن ارزش دارد؟...درگير فهم لغات شدن ارزش دارد؟...شايد بايد جمله فقط موسيقي داشته باشد؟...شايد بايد فورم داشته باشد؟...به‌تر ني‌ست فقط به تقليد، جاي نهاد جمله را تغيير دهيم؟...مسند برود يك جايي و مسنداليه جاي ديگر...داستان حل است؟...

نه...

من از تباري نيستم كه خوش‌گوار باشم به تومارهاي بازنشسته‌ي پدران اهل بخيه...

سر كلاس‌هاي گلشيري تأكيد بر خواندن تومارها و نثور ابوالفضل بيهقي بود...فيضي ببريم بيا و ببين...بيهقي ميانه بود...نه دره‌ي نادره بود كه به رجم لغت پارسي حساب‌اش را كف دست بگذاريم و نه جمله‌بندي‌هاي پيچاپيچ پرگره و يكي زير دو تا رو ، دو تا زير و دو تا رو جويسي برآمده از پروتستان ايرلندي مستعمره‌ي باباجان بريتانيا داشت...

نه...

من از تباري نيستم كه.....

و زناربسته از حكايت‌‌هاي چلمن‌هاي چرتي...

حالا برمي‌گرديم به جمله‌ي حقّاً كلاسيك:

از سوی دیگر گرایش به «حرف‌زدن» را هنوز می‌توان در متن تشخیص داد.

اجازه بدهيد با ترتيل و چندبار شمرده از روي‌اش بخوانيم...

از سوي
از سوي

ديگر
ديگر

گرايش به
گرايش به

«حرف زدن» را
«حرف زدن» را

هنوز می‌توان
هنوز می‌توان

در متن تشخیص داد.
در متن تشخیص داد.

از سوی دیگر گرایش به «حرف‌زدن» را هنوز می‌توان در متن تشخیص داد.

راستي من اين‌همه داشتم حرف مي‌زدم؟ يا وانمود بود؟...

شما فريب خورديد...من تلاش داشتم تا گرايش به «طفره» را نشان‌تان بدهم...من گرايش به نگفتن حرف اصلي را داشتم...من اصولاً گرايش به حرف اصلي را نداشتم...من مرد گرايش به مرد حاشيه‌ها داشتم...من كلاً گرايش را داشته‌ام...

اما زياد نگران نباشيد...نقشه‌ي ريز ريز من پيش چشم‌تان است...اگر براي‌تان جذاب بود...اگر حوصله‌ي يك بازي را داشتيد...اگر گمان مي‌كنيد اين بازي چيزي براي مشغول شدن دارد...دوباره به ابتداي اين نوشتار برويد و از ابتدا و سطر به‌سطر گزاره‌ها را كنار هم بچينيد و راست‌چين و چپ‌چين و جابه‌جا كنيد...نوشتار خودتان را باز بسازيد و حال‌اش را ببريد...نوش جان...


*
با تشكر از مج.يد اس.لامي به‌خاطر نوشته‌ي خواندني‌اش من‌باب شيشه فاصله‌گذاري


**

عكسي البته بدون اجازه كه مي‌تواند متعلق به آقاي عكاس باشد