Saturday, June 26, 2010
is it the same?
Wednesday, June 23, 2010
پايان دردناك ميگ ميگ
پس اين عقوبت رود رانر كه با كمي دقت پايان آن وصلهي ناجوري هم هست چه چيزي را نشان ميدهد؟
اما زياد نگران نباشيد...آخر ماجراي تلاشهاي كايوت به گونهاي ديگر است...كايوت بالاخره ميتواند پرنده را گيح و منگ به چنگ آورد...خود او هم از اين اتفاق شگفتزده ميشود...اول بسيار خرسند است...اما بلافاصله احساس پوچي ميكند...او كه در تمام اين سالها به هيچ چيز جز رسيدن به مقصود نميانديشيده است...از خود و يا تماشاچيان ميپرسد: خب...حالا چه بايد كرد؟...
بازگرديم به فيلماي كه دست به دست ما در گوشي موبايلها با آن عقدهگشايي ميكنيم...
پايان خشن و خونين باري از دوش حقارتهاي ما برميدارد...
استقبال از تكهي جعلي انتهاي بازي كايوت و رود رانر از يك بيماري پنهان حكايت دارد...
يك " آخيش ، دلام خنك شد" اي كه هيچ رابطهاي با آن پايان هوشمندانهي سازندهگان اصلي خود ندارد...
مدتها پيش كه فيلم منسوب به " زهرا اميرابراهيمي" دست به دست ميشد و حتي به خاطر چشمچرانيها ، سرمايهي چشمگيري از فروش سيدي هاي او دست به دست ميشد شايد كمتر كسي نگران حال و روحيهي اين مردم بود...همه ميخواستند لذتاي از زندهگي خصوصي دختري ببرند كه ظاهري خلاف اعتقاداتشان داشت...زيبايي او پيشتر در لفافهي اوامر صدا و سيما پنهان شده بود و حالا با تعرض به حريم خصوصي او افشا ميشد...با افشاي زهرا اميرابراهيمي عقدههاي فرو بلعيدهمان رها ميشد...با " آخيش دلام خنك شد " داشتيم خودمان را درمان ميكرديم...و حالا وقتي با بستن رود رانر به مواد منفجره تكهتكهاش ميكنيم از افشاي " دويدن و نرسيدن " ها مان خلاص ميشويم...خودمان را در خواستهي گنگ و جعلي پسر ديويد بكام فرا ميافكنيم...و با ابزار بلوتوث حقارتهامان را از آنهمه " دويدن و نرسيدن" رها مي كنيم...