بي تو              

Tuesday, March 11, 2008

سخنی درباره انتخابات


به عنوان قديمی ترين زندانی وجدان و عقيده در ايران، بر اين باور هستم که اگر نافرمانی مدنی به شيوه قابل فهم برای افکار عمومی جهان صورت گيرد مسير دستيابی به حق تعيين سرنوشت را هموارتر خواهد کرد. به همين منظور به نظرم می رسد که علاوه بر حرکت سياسی، يعنی خودداری از مشارکت در انتخابات، می بايست به فعاليت ايجابی نيز مبادرت ورزيد
بيست و نه سال پيش در دفاع از حق تعيين سرنوشت مردم و حق حاکميت دمکراتيک با مجلس خبرگان به مخالفت برخاسته و انحلال آن را مطرح کردم. به باد افره اين گناه بزرگ به حبس ابد و محروميت از کليه حقوق اجتماعی و انسانی و از جمله ديدار فرزندان دلبندم محکوم شدم.
کارنامه سراسر تاريک و خونين حکومت اسلامی که برگ برگ آن انباشه از جنايت، اعدام، شکنجه، فقر، فساد، اعتياد، تحقير، تورم، ريا و فريبکاری است، بزرگترين دليل درستی تشخيص و اقدام در مخالفت با نظام سياسی برآمده از مجلس خبرگان می باشد.
من تشکيل مجلس موسسان منتخب مردم و تصويب قانون اساسی مترقی و دموکراتيک را ضرورت خروج از اين بن بست استبداد و ورود به دنيای آزاد و دمکراتيک می دانم و همچنان معتقد هستم که بدون تشکيل مجلس موسسان شرايط انتخابات آزاد و سالم فراهم نخواهد شد. به همين دليل انتخابات جمهوری اسلامی وسيله ای است برای سرپوش گذاشتن بر چپاول و غارت ثروتهای ملی و مصادره حق تعيين سرنوشت ملی.
انتخابات جمهوری اسلامی ايران، آزادی های مدنی، اجتماعی و سياسی را محدود کرده و در مقابل دامنه‌ی فقر، فساد و اعتياد را گسترش می دهد. در فاصله انتخابات مجلس هفتم تا به امروز قيمت مسکن و مايحتاج معمولی مردم چندين برابر شده و نرخ تورم و بيکاری افزايش يافته و چشم انداز آينده، تاريک و تاريک تر شده است.
در هر ثانيه از حيات مجلس هفتم و مجالس قبلی، هزاران نفر به زير خط فقر سقوط کرده و در دام اعتياد و فساد گرفتار آمده اند. اينهمه، در شرايطی است که قيمت نفت به بالاترين سطح خود رسيده است. بدون شک چپاول‌گران و غارتگران برای تداوم حيات ننگين خود و خلق معجزه هزاره سوم و... خود نيازمند انتخابات نمايشی و نمايش انتخاباتی می باشند. ولی ملت مبارز ايران نشان داده است که از تجربه تاريخی و آگاهی سياسی کافی برای گريز از اين دام ها برخوردار است.
من مطمئن هستم که ملت ايران در برخورد با روز ۲۴ اسفند تصميم شايسته اتخاذ خواهد کرد. عدم شرکت در بازی سياسی حاکميت، يک نافرمانی مدنی و بيان عقيده به شيوه مسالمت آميز می باشد. به عنوان قديمی ترين زندانی وجدان و عقيده در ايران، بر اين باور هستم که اگر نافرمانی مدنی به شيوه قابل فهم برای افکار عمومی جهان صورت گيرد مسير دستيابی به حق تعيين سرنوشت را هموارتر خواهد کرد. به همين منظور به نظرم می رسد که علاوه بر حرکت سياسی، يعنی خودداری از مشارکت در انتخابات، می بايست به فعاليت ايجابی نيز مبادرت ورزيد. همچون صدور اطلاعيه و بيانيه، عدم حضور در مراکز رای گيری، رفتن به مسافرت، تجمع در مراکز تفريحی، ترجيهاً در خارج از شهرها، پوشيدن لباسهای تيره و به طور کلی با استفاده از ابتکارات فردی بايد نافرمانی مدنی را به صورت عينی بازتاب دهيم.

بریگاد کج تاج من


خاطرم هست من و یکی از دوستانم سال ها پیش جزو اولین دسته هایی بودیم که مدل اصیل رپ را به هموطنان خود اشائه می دادیم...البته من آن روزها دور موهایم را کاملا سفید می کردم...و لباسهایی که می پوشیدم از خود بریتانیا آمده بود...شلوارجین شش جیب می پوشیدم که هنوز کسی ندیده بود و از ماهواره هم خبری نبود که مردم فوری الگو بگیرند...اما دوستم برخلاف مدل موی من که کج تاجی بود...علاقهء زیادی به الویس داشت...او از gel مو استفاده می کرد و من حتی از سشوار نیز پرهیز می کردم...چه فحش ها که نخوردیم و چه انگ ها که برما زده نشد...ابنه ای کوچک ترین انگ بود...اما من در آن دوران دقیقا منش رپ ها را دنبال می کردم و از مرام خود با دلیل دفاع می کردم...بگذریم دوران خنده داری بود...از آن سال ها دیگرکم تر پیش آمده است که دوباره کتونی اسپورت بپوشم...روزبه روز بیش ترآب رفتم و درنهایت به سر و وضع چریک های آورکت پوش سبیل بلند رسیدم که موهایم را از ته می تراشیدم...بعد مدت ها که دوباره جی جی دی آگوستینو را شنیدم دوباره آن خاطرات خنده دار در من زنده شد...یادش به خیر...دی آگوستینو مرد کوچه پس کوچه های ایتالیا بود...یک ایتالیای بریگادی...یک زندگی چریکی و در عین حال صلح طلب...طعم خوش آن روزها دوباره زنده شد...
.
.
.

Make it home, don't care
Oh no they don't care
...Ever knowing the way
.They made up their minds and they started packing
.They left before the sun came up that day
.An exit to eternal summer slacking
?But where were they going without ever knowing the way
.They drank up the wine and they got to talking
.They now had more important things to say
.And when the car broke down the started walking
?Where were they going without ever knowing the way
.Anyone can see the road that they walk on is paved with gold
It's always summer they'll never get cold, they'll never get hungry, they'll never get old and grey
,You can see thier shadows wandering off somewhere
,they won't make it home but they really don't care
.they wanted the highway they're happier there today..Today
Make it home, don't care
Oh no they don't care
.Thier children woke up and they couldn't find them
.They left before the sun came up that day
.They just drove off and left it all behind them
?But where were they going without ever knowing the way
.Anyone can see the road that they walk on is paved with gold
It's always summer they'll never get cold, they'll never get hungry, they'll never get old and grey
You can see thier shadows wandering off somewhere
.they won't make it home but they really don't care
.They wanted the highway they're happier there today..Today
.Anyone can see the road that they walk on is paved with gold
It's always summer they'll never get cold, they'll never get hungry, they'll never get old and grey
You can see thier shadows wandering off somewhere
.they won't make it home but they really don't care
.They wanted the highway they're happier there today..Today
Make it home, don't care
Oh no they don't care
....Ever knowing the way

بخوان


دو کتاب خوب برای خواندن تان پیش نهاد می دهم...

یک: اتوبیوگرافی آلیس بی تکلاس / گرترود استاین / ترجمه بد از: پروانه ستاری / انتشارات آگاه

دو : زمانه شیاد( scoundrel time) / لیلیان هلمن (شرح دادگاه های مک کارتی) / ترجمه متوسط ساناز صحتی (همسر رضا براهنی) با مقدمه خوب رضا براهنی / انتشارات هاشمی

Monday, March 10, 2008

رقص پروانه ها


رفته بودم پروانه بازی
راستش قبلش کمی کل مکل داشتم
سر اینکه بعضیا الکی خوشن
آخرش خسته شدم و رفتم یه قلیون چاق کردم
بعد یهو از گرما گر گرفتم...لخت شدم و یه دهن بندری رقصیدم
اما نمی دونم چم شد که یهو بغضم ترکید
دیدم فایده نداره باید یه فکر اساسی کنم جای شما خالی


متن کامل بیانات خودم



بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ


قُلْ يَأَيهَا الْكفِرُونَ(1)لا أَعْبُدُ مَا تَعْبُدُونَ(2) وَ لا أَنتُمْ عَبِدُونَ مَا أَعْبُدُ(3) وَ لا أَنَا عَابِدٌ مَّا عَبَدتمْ(4) وَ لا أَنتُمْ عَبِدُونَ مَا أَعْبُدُ(5) لَكمْ دِينُكُمْ وَ لىَ دِينِ(6)


بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ


و اعتصموا بجبل الله جميعا و لا تفرقوا واذكروا نعمه الله عليكم ،اذا كنتم اَعداء فالف بين قلوبكم فأصبحتم بنعمته اخوانا...



در آستانه فصلی نو به فضل پروردگار و وجود انفس قدسی جوانان مومن رایحه خوش عطر شابدولعظیمی ، ایران به مقام شامخ هسته ای دست یافت و توانست بدون دست نیاز به سوی کفار از هرگونه وابستگی رها شود و یکی از ده قدرت برتر دنیا خودش را به حساب رکورهای گینس وارد کند...من بسیار خرسندم که بالاخره برادر حرف شنوی عزیزم محمود آن قدر کله شقی کرد تا توانست حق ما را بگیرد...حالا یک عده برای خود نشسته اند و ما را تحریم می کنند...خب بکنند...کس عمه شان...بنده به فضل پروردگار امروز کیک هسته ای خود را چارقاچ می کنم تا ببینید آدم یک گهی می خورد تا ته اش می خورد...بنده به فضل پروردگار و به دلایل مشغلات شخصی و برای مدتی استراحت از مقام عظمای قائم مقامی کناره می کشم و به فرمودهء امام قدس الله نفسه ذکیه یک رهبر آماده باید یک گوشه بنشیند و بگوید لنگش کن...به همین دلیل در مدتی که نیستم در بارگاه ملکوتی خود شما فرزندان عزیزم را به بار عام فرا می خوانم تا در چت روم هایی که بدین منظور اتخاذ شده است مراتب دوستی و مودت خود به رهبر گرانقدر خویش را برسانید و حداقل ماهی 30 بار جهت رهنود حضور به من رسانید..
فرزندان من به فضل پروردگار دشمن هیچ غلطی نمی تواند بکند حتی اگر من مدتی نباشم...این نشد یک کوفت دیگر...

Sunday, March 9, 2008

جانان من برخيز بر جولان برانيم


آقای ایکس درست وسط دو لپ کونش جوش چرکی زده است و نمی تواند طفلک بنشیند...چاره چیست؟...یکی می گوید: جوش را بترکان...یکی می گوید: خب ننشین...یکی می گوید: خب دمر بخواب...یکی می گوید: این خوب است و فعالیت اعضا بدن را بالا می برد و تحرک به اندام می دهد...یکی می گوید: شاید خیری توی این باشد...یکی می گوید: خوب می شود ؛ دورهء کون جوشی هم مثل همه دوره ها طی می شود...یکی می گوید: فقط مراقب تکرار نشدن دوره باید بود و برای این منظور باید پرهیز غذایی داشت...مثلا باید چربی کمتر خورد...یکی می گوید: هیچ ربطی به چربی خون ندارد از شیرینی زیاد خوردن است...یکی می گوید: نه خیر جوش اسمش روی خودش است...زیاد حرص و جوش بخوری اینطور می شود...یکی می گوید: هیچ ربطی به حرص و جوش ندارد مگر تب خال است؟...یکی می گوید: اتفاقا نوعی تب خال است و منتها تب کون باید نامیدش...
آقای ایکس قرار است فردا سر سفره عقد کنار عروس خانوم ایگرگ زاده بنشیند و خطبه عقد را برایش بخوانند و بله را بگوید و بشنود...یکی می گوید: خب ایستاده بله بگوید... یکی می گوید: همه ش برقصد و شاباش بگیرد...یکی می گوید: آخوند را مجبور کنید ایستاده خطبه را بخواند و زیر لفظی عروس را هم ایستاده بدهد و زیر لفظی خودش را ایستاده بگیرد...یکی می گوید: نو آوری باید کرد...یکی می گوید: این خودش نوعی نوع آوری هم هست...فقط نوعش باید معلوم شود...یکی می گوید: داماد هم می تواند توی ماشین مثل روسای جمهور ایستاده و کله اش از سقف ماشین بیرون زده درحالی که برای دیگران دست تکان می دهد از نشستن طفره برود...یکی می گوید: بر دل سیاه شیطان لعنت! این چه وقت جوش کون زدن بود؟

ادامه دارد...

من رای می دهم تو رای می دهی ما رای می دهیم


بعد از این بر وطن و بوم و برش باید رید
به چنین مجلس و بر کرّ و فـَرَش باید رید

به حقیقت در عدل ار در این بام و در است
به چنین عدل و به دیوار و دَرَش باید رید

آن‌که بگرفته از او تا کمر ایران را گــُه
به مکافات ، الی تا کمرش باید رید

پدر ملت ایران اگر این بی پدر است
بر چنین ملت و روح پدرش باید رید

به مدرس نتوان کرد جسارت اما
آن‌قدر هست که بر ریش خرش باید رید

این حرارت که به خود احمد آذر دارد
تا که خاموش شود ، بر شررش باید رید

شفق ِسرخ نوشت: آصف کرمانی مُرد
غفرالله ! کنون بر اثرش باید رید

آن دهستانی ِبی مدرکِ تحمیلی ِلــُر
از نوک پاش الی مغز ِسرش باید رید

گر ندارد ضرر و نفع ؛ مشیرالدوله
بهر این مُلک ، به نفع و ضررش باید رید

ار رَوَد مؤتمن‌الملک به مجلس ، گاهی
احتراما ًبه ‌سر ِرهگذرش باید رید

میرزاده عشقی
.
.
.
خواهران محجبه اسلامی کاندوم کاملاً اسلامی می سازند...کارخانه کاندوم سازی شهید سدّالولد

Saturday, March 8, 2008

اهمیت انتخابات مهم


امروز ملت ما باید بداند که انتخابات مهم است. دقیقا همانطور که عقلای عقول نیز به اتفاق بر این قول متفق هستند که اهمیت انتخابات بسیار مهم است. اهمیتی که انتخابات دارد از جهت مهم بودن آن بسیار اهمیت دارد. دشمن هر لحظه در پی این است که این اهمیت را کمرنگ کند. دشمن پشت دروازه ها منتظر است که تک تک آحاد این ملت اهمیت این انتخابات را زیر پا بگذارد. اما من به نیابت این ملت با اهمیت عرض می کنم دشمنان قسم خورده و مومن به دشمنی خود بدانند که آحاد تک تک این ملت با وقار یک پارچه در روز 24 اسفند و در میدان 24 اسفند این اهمیت را با تمام قوا و به شدت اثبات خواهند کرد. دنیا و دشمنان این نظام با تمام قوا خواهند فهمید که بی خود نمی گوییم انتخابات اهمیت دارد. آن ها که چشم دیدن پیشرفت جوانان مومن این ملت را ندارند بدانند که آحاد تک تک این ملت دشمن خود را با اهمیت تمام می شناسند و می دانند که مهم است بدانیم تک تک آحاد این مردم غیور در روز 24 اسفند در مهم ترین انتخاب قرن شرکت خواهند کرد. و به شدت اثبات خواهند کرد که مردم سالاری دینی یعنی همین اهمیت انتخابات بسیار مهم.

شرافت


حالا جوکی میان ما رایج شده است که هرچیزی باید از سه زاویه بررسی شود: حقوقی ، روانشناسی و جامعه شناسی...و جدای از این شوخی خیلی درست و اصولی همواره با دوستمان از آدم های شریف سخن گفته ایم .این که بی شک حتی درسازمان فخیمه اطلاعات بایستی مردان شریف و با وجدانی بوده باشند که جلوی برخی جنایت ها و برخی کارهای غیر انسانی را بگیرند...و من خود در دوران سربازی با نمونه هایی از این انسان های شریف آشنا شدم...معتقدم یکی از بزرگترین اشتباهات اصلاح طلبان در این بود که در هرجایی نیروی کارکشته و کارآمد نداشت و مثلاً یک منبری خوب اصلاح طلب باسواد نداشت که به زبان عوام مسلط باشد و بتواند حقوق بشر و اصول دموکراسی را به زبان روان مردمی منتقل کند و با تکیه بر آیات و روایات صحبت های خود را موجه بسازد...همین طور در دیگر اقشاراین خلاء کاملا حس می شد...مثلا مهم ترین قشر جامعه یعنی ، کارگران ، ندیدم که از لحاظ قانون خوب و اصولی توجیه شده باشند و مشکلات صنفی همچنان آنا را آزار می دهد...جدای از تمام این موارد معتقدم انسان های شریف در هیچ دسته ای نمی گنجند و تنها از اصول شریف انسانی خود تبعیت می کنند...و من در عالم روزنامه نگاری فقط احمد زید آبادی را می شناسم و در میان نمایندگان اکبر اعلمی نمانیده شریف و با شهامت تبریز یکی دیگر از این انسان های شریف هستند که ممکن است با اصول و مرام اندیشه ای شان هیچ نقطه اشتراکی نداشته باشم اما چون موضوع اصلی همه خود انسانیت و احترام به مقام شامخ انسان است، آن ها را در یک ردیف جا می دهد...سال ها پیش از پدرم که اصلا روی خوشی به این نظام هم نداشت و یکی از کارمندان ساده وزارت بهداشت و درمان بود، از سوابق و زحمات و شرافت حرفه ای دکتر مرندی نیز می شنیدم و من آن روز دانستم که شرافت هیچ ربطی به دیانت ندارد و پدرم که هیچ دل خوشی از متدینین نداشت دکتر مرندی را می ستود...دکتر مرندی که حزب مشخصی دارد و معلوم است در چه طیف فکری گام برمی دارد...
پس درست تر آن است که به دنبال نفوذ انسان های شریف در دستگاه های دولتی باشیم...همیشه گفته ام "افشین" که در تاریخ به خائن مشهور است در دستگاه دولتی با ظرافت و شرافت سعی داشت دولت فاسد را کله پا کند...اما او همچون بابک تنها بود و دردناکی تاریخ در اینجاست که بابک شهید شد و افشین خائن...چه بسیار انسان های شریفی که در دستگاه های دولتی فحش خوردند و نفله شدند و ما هیچ از کارهای بزرگی که انجام دادند با خبر نشدیم...

Friday, March 7, 2008

Watoo Watoo or B-Adab


داش ابرام درراه قادش


ماجرا از آنجا آغاز شد که انگشت بر نمایه "ابی ملک" فرود آمدی و صفحه ای نشان دادی و رسیدی به نکتهء درخشانی که حظ وافر ما را فراگرفت...و اینجاست که نسخه نویسان و مترجمان در حذف و اضافات نیز ید طولایی دارند...لطفاً سفر(sefr) پیدایش ، باب بیستم ، آیات 8- 12 عهد عتیق یا همان توراه را باز کنید و با همان صفحه مورد نظر از کتاب "تولدی دیگر" شجاع الدین شفا مقایسه کنید...حیرت نکنید اگر چند سطر افتاده است...و شما زمانی به متن شفا اعتماد می کنید که می بینید در پایان ابیات حرف از بازگشایی "فَرج" زنان ابی ملک وجود دارد که هیچ ردی از بستن آن در متون در دسترس نداریم...چرا؟...خب به افتادگی ها اگر خوب دقت کنید خدای منت گذار و پف یوز و انگولک کاری را مشاهده خواهید کرد که بسیار شما را مانند بنده سرگرم می کند...
.
.
.
8 بامدادان‌، ابي‌ملك‌ برخاسته‌، جميع‌ خادمان‌ خود را طلبيده‌، همة‌ اين‌ امور را به‌ سمع‌ ايشان‌ رسانيد، و ايشان‌ بسيار ترسان‌ شدند. 9 پس‌ ابي‌ملك‌، ابراهيم‌ را خوانده‌، بدو گفت‌: «به‌ ما چه‌ كردي‌؟ و به‌ تو چه‌ گناه‌ كرده‌ بودم‌، كه‌ بر من‌ و برمملكت‌ من‌ گناهي‌ عظيم‌ آوردي‌ و كارهاي‌ ناكردني‌ به‌ من‌ كردي‌؟» 10 و ابي‌ملك‌ به‌ ابراهيم‌ گفت‌: «چه‌ ديدي‌ كه‌ اين‌ كار را كردي‌؟» 11 ابراهيم‌ گفت‌: «زيرا گمان‌ بردم‌ كه‌ خداترسي‌ در اين‌ مكان‌ نباشد، و مرا به‌ جهت‌ زوجه‌ام‌ خواهند كُشت‌. 12 و في‌الواقع‌ نيز او خواهر من‌ است‌، دختر پدرم‌، اما نه‌ دختر مادرم‌، و زوجة‌ من‌ شد. 13 و هنگامي‌ كه‌ خدا مرا از خانة‌ پدرم‌ آواره‌ كرد، او را گفتم‌: احساني‌ كه‌ به‌ من‌ بايد كرد، اين‌ است‌ كه‌ هر جا برويم‌، دربارة‌ من‌ بگويي‌ كه‌ او برادر من‌ است‌.» 14 پس‌ ابي‌ملك‌، گوسفندان‌ و گاوان‌ و غلامان‌ و كنيزان‌ گرفته‌، به‌ ابراهيم‌ بخشيد، و زوجه‌اش‌ ساره‌ را به‌ وي‌ رد كرد. 15 و ابي‌ملك‌ گفت‌: «اينك‌ زمين‌ من‌ پيش‌ روي‌ توست‌. هر جا كه‌ پسند نظرت‌ افتد، ساكن‌ شو.» 16 و به‌ ساره‌ گفت‌: «اينك‌ هزار مثقال‌ نقره‌ به‌ برادرت‌ دادم‌، همانا او براي‌ تو پردة‌ چشم‌ است‌، نزد همة‌ كساني‌ كه‌ با تو هستند، و نزد همة‌ ديگران‌، پس‌ انصاف‌ تو داده‌ شد.» 17 و ابراهيم‌ نزد خدا دعا كرد. و خدا ابي‌ملك‌، و زوجة‌ او و كنيزانش‌ را شفا بخشيد، تا اولاد بهم‌ رسانيدند، 18 زيرا خداوند ، رَحِم‌هاي‌ تمام‌ اهل‌ بيت‌ ابي‌ملك‌ را بخاطر ساره‌، زوجة‌ ابراهيم‌ بسته‌ بود.
.
.
.
دوستی ساکن کانادا دارم که چند روز پیش طی تماسی تیلیفونی ازش خواهشیدم که به این خراب شده می آید یک بغل فیلیپ کی دیک بیاورد...ای مهربان چراغ نخواستیم ان کتاب ها را بیاور...نخواستی ، وکیووم کارهای دشیل همت را بیاور...آرش هم که هلند نشسته و کتاب کسینجر می خواند...مرد حسابی برگرد به رادیو زمانه و عشقت را بکن...های که دشیل همت...این مرد ریز نقش کار-آگاه خصوصی اسبق را فقط با تلق تلوق ماشین تحریرش و سیگار کنج لبش و باتل مشروب بغل دستش و زیرپوش رکابی بر تن اش و خر وپف لیلیان هلمن همخانه اش...به یاد می آورم...هی دش ، یه کم اون سگ مسب کلاویه ها رو یواش تر بکوب...مگر می شود؟...پول مان دارد طی می شود لیلی جان...تو برو دنبال آن رفیق ات جولیا ببین چه ش شده است...عجب بساطی داریم ها؟...اما متأسفانه حرف دوست مثل پتک ( به زبان اوسا بنا: پوک) خورد بر فرق سرم و فزت و رب الکعبه شدم که شنیدم فعلا فکر بازگشت ندارد و تا گرجوئیت-ای خیال هم ندارد... اصلا هم انگار سرش را توی آن کبک کوفتی مثل کبک فرو کرده است و مدتی انگلیسی نشینی به مذاقش ننشسته است...بگذریم...آی جماعت من دیگه حوصله ندارم...
.
.
.
نه جان من یکی به من بگوید مغز خر باید داشته باشی که مفاهیم نو را به زبان الکن قدیم بگویی که بعد حرف واسه ت دربیاورند؟...نه جان شما سروش گه گیجه دارد هم می خواهد از معتزلین نو بنیاد کم نیاورد ( این نو اندیشی که تنگ ماتحت مذهب وارد شود همین می شود) هم باید خب زبان، زبان فخیم مکتب خانه ای باشد...بگذریم که اگر در زحنت ( شاید هم ذهنت) فقط به اثبات حقانیتی که معلوم نیست چیست این ننه مرده حق ، همین جفنگیاتی می شود که این دوست انگلیسی دان ما صادر می فرمایند...
.
.
.
دو نفر با هم سر مغز و زبان دعوا می کردند...نفر سومی رسید و گفت: آقا صلوات بفرستید...تا حالا پوزه خوردید؟
.
.
.
نمی دانم از مادرن تاکینگ چقدرخاطره دارید؟...اما شاید این ترانه اش را دوست داشته باشید...
.
.
.
http://combativeman.persiangig.com/memol/fresh/can't_get_enough.wma

Oh, juliet is crying all the night
She doesn't know what's wrong and what is right
She packed her things - and wants to leave her home
She has a broken heart and she's alone
Oh, juliet is crying - she's crying all those nights
?Dont you see the love we have inside
I just cant get enough - sweet love, my baby

Get enough - sweet love, my lady
Get enough - sweet love, tonight
I just cant get enough - sweet love, my baby
Get enough - sweet love, my lady
.....Baby, hold me tight
I just cant get enough - sweet love, my baby
Get enough - sweet love, my lady
?How can we be wrong
I just cant get enough - sweet love, my baby
Get enough - sweet love, my lady
.....Where my heart belongs

For juliet it's just the end of time
She doesn't know that love is hard to find
But, if there's anything that I can do
Oh, juliet - Ill do it just for you
Oh, juliet is crying - shes crying all those nights
?Don't you see the love we have is right

Wednesday, March 5, 2008

با من بیا


دوستی دارم که با او تبادل فیلم دارم و برگمان های خود را با او تکمیل کردم و فیلم های مختلفی به او می دهم...می خواهم به زودی او را زیر بار فیلم های پولانسکی خفه کنم...حتی فیلم های کیشلوفسکی
( no end ، a short film about love ) هم نتوانست راضی اش کند...هرچه باشد سیاهی توی خون ما رفته حاجی جان...و هرچه قدر فضاها ابزورد و پوچ تر باشند که دیگر روح مان را جلا می دهد...این رفیق ما می گوید: فلانی چرا این پولانسکی شما انقدر بدبین است؟...آخر آدم انقدر سیاه می شود؟...دوست ندارم به او بگویم چرا وقتی Tess را به sharon Tate تقدیم می کند یعنی چه...بگذریم حتی پیانیست هم راضی اش نکرد...عوضش خودم را راضی می کنم تا با برباد رفته اش همذات پنداری نشان دهم و اگر هم از کلئوپاترای سر والتر اسکات خوشش می آید چون الیزابت تیلور با آن پر و پاچه دلبری میکند...من هم دلزدگی خود از آن بانوی همام پنهان می کنم...ترجیح می دهم نگویم که از امروزی ها فقط دو بازیگر مرد را قبول دارم: جانی دپ و ادوارد نورتون و از زن ها فقط یکی: جولیا رابرتز...به عقب تر نمی روم...و از هالیوود پا بیرون نمی گذارم که سطح سلیقه هولناک می شود...از بازیگرهای اروپایی زیبیگنیو سیبولسکی و کلاوس کینسکی و از زن ها فقط لیو اولمان...

یک کتاب فروشی گل داریم که کتاب های دست چندم برای فروش می آورد و من گه گاه یک کیسه پر می کنم و جیب خالی برمی گردم...امروز چند جلد کتاب خوب و یکی آس جوریدم و خریدم...
.
.
.
دهمین مدرک / دشیل همت
.
.
.
سروانتس / برونو فرانک
.
.
.
فیل در تاریکی / قاسم هاشمي نژاد
(اثری که در زمان خود خوب دیده نشد و پیش نهاد میکنم یکی از همین حوالی روی زمین خدا دیدیدش فوری قاپ بزنید که ممکن است حتی توی آسمان ها پیدایش نکنید.)
.
.
.
بقیه را اسم نمی آورم. چون لو می رود نویسنده های آس دل من کی ها هستند...

Tuesday, March 4, 2008

sense and sensibility


انگ لی کارگردان خوش ذوق تایوانی هالیوود از یکی از رومان های مشهور جین آستین فیلمی درخشان ساخته است به نام sense and sensibility که به نحو احسن ازتمام شخصیت ها بهره می برد...همه به دقت واکاوی می شوند...رفتارها و منش آن ها به ظرافت بیان می شود...از طرفی موفق ترین سریال تلویزیونی ایرانی را می بینم که از قضا آن هم اقتباسی ست یعنی دایی جان ناپولئون که با چند تیک و تکیه کلام شخصیت های خود را می سازد...مومنت...تا قبر آقا آآآآآ...سلامت باشید...و دیگر نمونه ها و نیز برای نشان دادن شخصیت ها روی به تیپ سازی می کند...تیپ آخوند...تیپ عقب مانده...اما یک فیلمساز تایوانی در بستر هالیوود و بر اساس اقتباسی بریتانیایی آنچنان دراماتورژی قوی دارد که جزء جزء حرکات معنا دار و کاربردی ست...این فیلم از سویی دیگر قابل قیاس با tess اثر درخشان پولانسکی است...اما نگاه بیرحمانه و (در اینجا) به شدت چپ پولانسکی کجا و نگاه کاملا انسانی و رئوفانه انگ لی کجا...انگ لی در کوهستان بروکبک نیز این نگاه به شدت جانبدار از شخصیت ها را دارد...نه به سطح می کشاند که به سوز و گداز برساند و نه آنقدر دور می شود که به سردی گراید...گرمای آثار جین آستین را حفظ می کند...هر دو در تابلوسازی بی نظیرند...اما پولانسکی به شدت به تابلوهای کلود مانه نقاش امپرسیونیست نزدیک می شود و همان تابلوها را با حیرت بازسازی می کند...انگ لی در ستایش زیبایی ست...اما پولانسکی اگر زیبای را هم وصف می کند در پس پلشتی بشر به نمایش می گذارد...نورها و رنگ های درخشان و fauve در نهایت دقت ضربات سخت قلم موی استاد نقاشی مضطرب را به نمایش می گذارد...tess رومان درخشان تامس هاردی کجا و خوش بینی انسانی جین آستین کجا...با خود می اندیشم محدودیت امکانات ما چرا می گذارد کارگردان باشعوری چون جعفر پناهی که به خوبی قاب دوربین را می شناسد با چند سرهم بندی اثرش را به سطح بکشاند...حرکات پیچیده دوربین طلای سرخ او...مارپیچ های pan او در دایره...حضور سنگین ناگفتنی ها همه به جرأت نشان می دهد چیزی کم از انگ لی ندارد...اما پناهی یک چیز ندارد...آسایش خیال و خیال راحت و امکانات درست برای ساخت...خلایی که حتا زیرکی مهرجویی را نیز کمرنگ می کند و ظرافت مهمان مامان کجا و دوربین شلخته سنتوری کجا...

...


می گویی جهود جماعت در تمام دنیا هوای هم را دارند. من اما می گویم توی شیعه هوای همسایه ات را نداری هیچ که به ثمن بخس نیز می فروشیش...این روزها به لطف دوستی و مرور تاریخ درخشان انقلاب اسلامی و سال های سیاه 60 اوضاع اساسی بر وفق مراد است...
آنان که می گویند اسرائیل جنایت کار است...آنان که اصلاح طلب هم شده اند...یک نظر به کارنامهء درخشان خود بیندازند...چگونه آدم می تواند با آنهمه کابوس مرگ و وحشت و شکنجه با قلبی مطمئن و ضمیری امیدوار دنیا را بگذارد برای دنیادوستان و به لقاءالله بپیوندد؟...روزگار از غریب هم گذشته است...تا یاد نگیریم از قائد عظیم الشأن خود بدون هراس نقد کنیم به هر سوراخی انگشت فرو کنی...با تو هستم پتروس فداکار...توی هر سوراخی به اسم اصلاحات هم فرو کنی باز فایده ای ندارد...به دوست عزیزم می گویم خاطرات خود را بنویس...خسته تر از هرچیز است و می گوید: کدام خاطره آقا؟...تمام این رشادت ها را در روزنامه های آن روز می نوشتند...با افتخار هم می نوشتند...
می گویی آن کودک فلسطینی چه گناه داشت؟...من می گویم آن مادر حامله چه گناهی داشت که پس از شکنجه های جنسی به جوخه اعدام سپرده شد؟...
می گویی اسرائیل غاصب است. می گویم آنان که با جفا خانه ها را مصادره کردند. زمین ها را به نام خودی ها زدند...اموال را به بیت خود سر ریز کردند...آیا آنان به دنبال فدیه بودند یا غصب اموال؟
می گویی پهلوی میدان ژاله را به خاک و خون کشید... می گویم: اعدام های تابستان 67 یک دروغ صهیونیستی بود؟
می گویی امضاهای امام در فرمان ها معلوم است جعل شده است...می گویم: فرمان های شاه هم معلوم نشده است که جعل شده است؟
می گویی امام اگر موسیقی را آزاد نمی کرد، معلوم نبود آن متحجرین چه برخوردی می کردند؟ می گویم امام حتی قرار بود به حجاب کاری نداشته باشد...اما حجاب زنانی را حتی به مسلخ کشاند و این یکی را اتفاقاً خودم به یاد دارم.
رفیق جان حکایت ما از "به مرگ بگیر تا به تب راضی شود" هم گذشته است...حرف های ما هم قدیمی شده...
رفیق جان توجیه کن...انقلاب بد نبود این ما بودیم که معنای آری را نمی دانستیم.

Monday, March 3, 2008

گفتم : بيا ز هدهد جوييم راه چاره



چند سال پیش رفته بودم به تریای تئاتر شهر تا دوست عزیزی را ببینم...و اتفاقاً آن زمان اجرای نمایش نامه خوانی بود از به گمانم یون فوسه...درتریا نشسته بودیم و من طبق معمول دلدل داشتم از اینکه چه سفارش بدهم و من فقط چای خورم و قهوه دوست دارم و از چه جنسش را دیگر نمی توانم انتخاب کنم...نشسته بودیم و گپ می زدیم از کیفیت اتفاقات تئاتری و من برای آن دوست عزیزم طرح نمایش نامه ای را ریختم که خیلی دوست دارم روزی بتوانم آن را کار کنم...و البته بماند که دست نویس اولیه اش را هم نوشتم و انداختمش گوشه ای...داستان کنگره مرغان بود و از سی مرغ کنایه برمیداشت و فضا این بار در یک مووسه شکیل گروپ تراپی بود و hot seat (صندلی داغ؟) بود و هرکس به فراخور نیازهایش می گفت...امایک نفوذی میان گروه بود که برای طفره رفتن از سخن گفتن زخم گلویش را بهانه می کرد...همه تلاش می کردند تا از این اعتیاد خلاصی یابند...اما از دکترهنوز خبری نبود...دکتر نیامده بود...راهنما نیامده بود...هدهد نیامده بود...در انتظار دکتر ، از جنس در انتظار گودو...دکتر کیست؟...کم کم شک می برند که غریبه دکتر باشد...دکتر باید هدهد می شد...مرغ دانا...مرغی که لب نمی زد...کسی هم تظاهر می کرد دکتر است و به سابقه کچلی اش او را کرکس می نامیدند...همه نامی از پرندگان داشتند و مانند پایان های دورنماتی یکی یکی پرندگان می بایست برای رسیدگان به رستگاری پرواز را آزمایش کنند...اما معجون دیگر اینجا بود که قهرمان پرواز بر فراز آشیانه فاخته نیز حضوری بیانمتنی پیدا می کرد...همه هاشورهای تعمدی و آگاهانه و زیر متن بود که مخاطب با چند و چون آن راه را می گرفت تا سرنوشت غمبار مقدر( تأکید بر وجه جفنگ و مزهک تقدیر) آنان که پرواز رقم بخورد و برسند به قله قاف...اما پایان این داستان چی بود؟...اگر قرار باشد بزرگی مانند مهرجویی پرونده را مستأصل در آرامسایشگاهی ببندد تا آس و پاس بودن را نشان دهد و همین است که هست و نداند چه باید باشد و اصلا چه می تواند باشد...حالا داستان من که در خود مرکز درمان بود و تلاش برای بیرون رفتن از زمین خدا بود...زمین خدا جایی نبود که آنان آرام باشند...شاید قله قاف همانجایی بود که شازده کوچولو مسکن داشت و با گل غرغرویش کل کل می کرد...از منظر آن پنجره که آستانهء خروج از زمین بود، پرواز از چه جنسی می توانست باشد؟...فکر می کنید پایان نمایش نامه من چه گونه بود؟...اینجاست که تفاوت هر طرحی مشخص می شود...اساس این طرح بر پایان آن است...

لا قلبیه لا عقلیه اونلی رجلٌ ذهبٌ


عالم دین معتقدند که پس از شکست سوفسطاییان که در همه چیز ایجاد شک می کردند ، به حول و قوه شخصی به نام ارسطو همه چیز به راه راست برگشته بود که دوباره فرقه ای منحرف پراجکت خروج از ایمان را تحت نام " لاادری" رهبری کرد که هیچ چیز به تخمش نبود و اصلا دغدغه اش نبود و خب می دانید که شک ایجاد سووال می کند اما لاادری اصلا به خود سووال هم اهمیت ای نمی دهد...و خیلی راحت خودش را با این که من درک نمی کنم خلاص می کند...پس از سال ها تشکیک و ادراک و لاادراک بسیار تصمیم بر آن داشتیم که در زندگی بهترآن است که پا طلایی باشیم...پاطلایی ها در دوران آموزشی سربازی مستمع آزاد هستند و چه چیز بالاتر از اینکه پروردگار تو را یک مستمع آزاد بداند و پا طلایی باشی و موفقیت روزافزون ات شعار جاودانه ای بشود: " موفقیت ما عین دیانت ماست."

Sunday, March 2, 2008

come on in


اعظم علی را گذاشته ام و می نویسم...می نویسم که چه سان می توان تصاویر را به دقت راه داد بر روایت...می خواهم گوشهء دنجی بیابم تا دوباره و با دقت بوشنر را بخوانم...ببینم چه طور می شود که جانی دپ نازنینم چه طور در نقش اد وود حسرت اورسون ولز را می خورد که در 26 سالگی شهروند کین را ساخت...و او 30 ساله بود که لقب بدترین فیلم ساز تمام طول تاریخ لقب گرفت...اعظم علی به دادم می رسد...تصاویر را به کمکم می فرستد...
.
.
.
عادت بدی دارم که آغاز معرفی خودم بر ایرانی بودنم نیز تأکید می کنم...وبلاگی از طرفداران همینگوی ( ساکن امریکا و از عاشقان همینگوی پاریسی) پیدا کردم و برای او میل زدن و خودم را یک ایرانی معرفی کردم...و از او خواستم تا تمام مقالات و یادداشت های جنگ لفظی گرترود استاین و همینگوی را برایم بفرستد...آن پوزهای همینگوی به prose که استاین از او تقلید کرده و جواب های دندان شکن استاین راجع به dialog های همینگوی که تقلید از بانو بوده است...اما این ایرانی بودنم جواب مورد نیازم را به من داد...
عادت بدی ست که بدانی یک ایرانی هستی...

Saturday, March 1, 2008

برگمانولوجی


هیچ چیز در زندگی با ارزش تر از دیدن موومان های شاهکار اینگمار برگمان در فیلم فوق العاده "سارا باند" نیست...بازی ها معرکه...و شوخ طبعی دوربین برگمان هم که کم حوصله شده است می تواند به خوبی در یک فیلم ای که به سفارش تلویزیون ساخته شده است...بگنجد..عزیز جان...فیلم هایی که به سفارش های تلویزیون ساخته می شوند را دست کم نگیرید...دوست دارم همین طور از کشف هایی که از سارا باند کرده ام بنویسم...دوست دارم از دیالوگ های بی نظیر استریندبرگ ای برگمان بگویم...این فیلم قرار است وصیت نامه باشد...و در ضمن دنباله صحنه هایی از عشق باشد...اصولا برگمان علاقه مند است در سرزمین خود دانه ها را بپاشد...ردپاها بسیار جذابند...طرح معرکه ی "پرسونا" چیز دیگری ست...زنی با سکوت خود پرستار خودش ار وادار به تخلیه روانی می کند...رنج ای که در پس پرسوناست احساسات مخاطب اش را نیز خراش می دهد...و درانتها همه تبدیل به نوارهای سلولوئیدی فیلم می شوند...شرم اما فیلمی ست که موقعیت انسان در موضع تنهایی را بسیار بی رحمانه تحلیل می کند...چه بسیاراز ما که در تنگناها بی رحم ترین آدم ها می شویم...و چه موقعیت ای جذاب تر از جنگ...کاش فیلم سازان دفاع مقدس ما یک دور با دقت فیلم شرم برگمان را می دیدند..."مصیبت آنا" اما از جنس پوست و خون استعاره است...حیوان کشی و رنج از محدودیت...ابهام در هویت...به نظرم این خود قهرمان اصلی فیلم "ماکس فون سیدو" است که در قالب سوم شخص داستانش را تعریف می کند...با دیدن فیلم های برگمان از شادی در پوست خود نمی گنجم...دوست دارم مدام راه بروم و از تصاویر و کلمات ناب استاد محض اضطراب بگویم...بگویم که چگونه تأثیر فضای اطراف خود را بر شخصیت های خود نشان می دهد...

lost generation

.
.
.
فیلم فیل ساخته تحسین برانگیز گاس ون سنت درست در سالی جایزه نخل طلا را گرفت که فیلم مزخرف 21 گرم هم حضور داشت...و البته فیلم دیگری که هنوز ندیده امش و از دیدنش همیشه در میروم...یعنی داگویل نیز شرکت داشت...در همان سال گاس ون سنت به پاره های زمانی توجه نشان داد اما در هم ریخته گی متظاهرانه 21 گرم چشم ها را گرم کرد و جالب است بدانید که این فیلم اصلاً به سفارش یک تلویزیون کابلی ساخته شده بود...بماند که کارگردان خطوط اصلی دیالوگ ها را به بازی گرهای خود داده بود تا خط اصلی داستان را پیش ببرند...اما برعکس حرکات بازی گران به دلیل نحوه انتخاب زوایای دوربین و مشکلات بزرگی همچون نور و حفظ راکورد دست کارگردان را می بست ،این خطوط بازی دقیقاً میزان شده بود و میزان سن ها برخلاف دیالوگ ها به شدت کنترل شده بود...پس بازیگر از بیان آزاد بود ولی از اندام بسیار کنترل شده بود به همین دلیل کمی رفتارها بی روح نشان میداد...با این حال کارگردان نتوانسته به عمق نقب بزند...راحت ترین کار همان انتخاب دلایل حاشیه ای ست...موضوعاتی چون همجنس گرایی و بیماری اسکیزوفرنی( شنیدن اصوات آزاردهنده در سر) ، تحقیر میان همکلاسی ها...دسترسی آسان به جنگ افزارها...نمایش تأثیرپذیری از قدرت ارتش نازیست ها ...علاقه مندی به بت-هوفن (سونات مهتاب و قطعه "برای الیزه") همچون علاقه مندی ضدقهرمان خشونت طلب فیلم پرتقال کوکی به بت-هوفن و درآخر هیجانی که در پس ناگفته ها قرار است رخ بنماید...به نظرم همه گی همان نگاه کارگردان را در یک مدیوم تلویزیونی به خوبی می رساند... با این حال فیلم آن چنان چشم نواز و گرم است که بر آن سهل نمایی ها می بخشیمش...
.
.
.
صوت داوودی عزیز دلم...عزیز شاهرخ را مگر می توان دوست نداشت؟...فعلاً آهنگ دلم را بشنوید تا در نوبت های دیگر از آثار درخشان دیگر این مرد اهورایی بیشتر بنویسم و بنیوشانمتان...تقدیم به تمام کورد زبانان کوردمرام کورددوست که همیشه آرزو داشتم جزوی از ایشان بودم...و اگر به من بود زبان رسمی کشور را به کوردی برمیگرداندم...لعنت خدا بر آنان که بر این قوم ظلم میکنند.
.
.
.
حتماً بخوان...
.
.
.
بخوان
.
.
.
نسل دربدر به روایت تصویر

:dear fitzgerald

a new generation grown up to find all gods dead,all wars fought,all faiths in man shaken


.
.
.
چند شب است که خواب همینگوی و کافکا را می بینم...