مونته-كار...لــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو
راديو مونته-كارلو براي ما كلي خاطرات بود...جز اين موج صاف بيپارازيت...پيچ راديو را ميچرخاندي تا به علامت سبز ديگر برسي...گوش ميخواباندي به شبهاي كوير و چنل فور راديو بيبيسي و آن مردهي صداپخته كه معكوس به اولين single هفته ميرسيد...مونته-كارلو براي ما دقيقاً راديو پيام امروزيها بود...مجري آن كمتر ور مي زد...امااز قديميها كمتر خبري بود...نيمههاي شب به علامت سبز ديگر ميچرخيدي تا برسي به راديو آمريكاي انگليسي-زبان...آخ جان...كليف ريچارد...قلب از سينه بيرون ميزد...چهقدر آوارهگي كشيدم تا دوباره يكلحظه...فقط يكبار ديگر oh carol نيل سهداكا را بشنوم...اما يكشب ضربانام دوصدهزارميليونبار كوفت...باورم نميشد...love me do...ديوانهي اين اولينكارهاي بيتلها بودم...بعد نوبت فرانك سيناترا و الويس پريسلي و لويي آرماسترانگ و معجوني از ترانه و خاطره...بعدها راديو عراق آمد...ترانههاي درخواستي و سخنرانيهاي شيخعلي تهراني و آن تكيهكلام هميشهگيش: « خميني دجال »...بعد از حملهي عراق به كويت و آزادي آن به دست سربازان گمنام آمريكايي...راديو كويت زاده شد...هر بعدازظهر...درست ساعت 1:30 دقيقه به وقت تهران ، ترانههاي درخواستي ميگذاشت و هر روز « صبحات بهخير» عزيز معين... radio station هاي ما اينها بود...روزهاي جمعه بلا استثنا...درست سر ساعت 7:30 دقيقهي صبح قصههاي خانوم عاطفي را گوش جان ميدادم و 1:30 بعد از ظهر شنوندهي زندهياد حميد عاملي...اوكه مدتها ما را با حيدر صارمي به اشتباه ميانداخت...براي من تفاوتي نداشت چند سال داشته باشم...هرجا قصهگويي باشد...من شنوندهام...و هنوز پاي هرقصهاي يك مخاطب خستهگيناپذيرم...