watt
توی این نمایشنامه تلهفون موقع حساس و مهمی دارد. همهی آنها بیتابانه در انتظار زنگ تلهفوناند. این تکه کائوچوی ساکت همهی هستی حقیقی و اصیل و بیقرار آنها را بهخود جذب کردهاست، درست مثل عدهای که در تلهفونخانه ایستادهاند و تا وقتی نوبتشان برسد با هم حرف میزنند، الکی ، فقط وقت بگذرد. این وقت سخت و سنگین و طولانی،این یک یا دوساعتی که عمری است و سختتر از عمر. اصلاً یک عمر است که در دو ساعت میگذرد.سرعت!! این است که تحملاش طاقتفرسا است! در گرماگرم وراجیها ناگهان بهطرز رقتباری ساکت میشوند! تلهفون؟!!
در یک نمایشنامهی کوتاه دیگری بهنام همین بکت چند تنی را نشان میدهد مضطرب و باز منتظر! یک دو نفر پیر و فرسوده، توی آب دارند غرق میشوند و میمیرند ، هرچندی یکبار سر بر میدارند و لقمهای از دست جوانان به دهان میگیرند و باز سر به زیر آب میکنند ، دیگری جوانی است و آنکه از همه جوانتر است، خیلی دستپاچه است ،روی پای خودش بند نمیآورد، دمادم هی میپرد بالای دیوار اطاق و دوربینی هم دستش است و از دو تا پنجرهای که به بیرون باز است و مینگرد و با کنجکاوری عجولانه و بیتابانهای. کجا است؟دریائی بیکرانه و مبهم و فضائی مهآلود...کسی میرسد؟ اما...نه، هیچکس! کی میرسد؟ یا خواهد رسید ( بکت اعلام میکند که هیچکس نخواهد رسید) اما بههر حال منتظر است، قرار ندارد...
صص962-961 / گفتگوهای تنهايی / علی شريعتی