لبو فروش خودش را میخاراند.
زنی تا مرا میبیند گوشهی روسریاش را جلوی دماقاش میگیرد. مطمئن میشوم که امروز خوب طهارت نگرفتهام.
لبو فروش خودش را میخاراند.
وقتی دوچرخهام را میبرم تا طوقهاش را درست کند بوی تیوبای که اوسص غر توی استنبولی آب فرو کردهاست ، مستام میکند.
لبو فروش زور میزند با چنگالاش یک لبو را توی پشقاب بیندازد. هی لبو سُر میخورد و توی طشت خون میافتد.
آقا یک پشقاب لبو.
دیروز که دوباره خواب سایمون در فضا را برای هشتصدمینبار دیدم همهش به معادلهی مش ایکسعلی و خاندان ایگرکپور فکر میکردم
بالاخره پُشقاب بود یا بشقاب؟
بدون آنکه هوا توی لباسهایام بپیچد از کنار پیرمردی میگذرم. بوی شاشخشکه میدهد. کیسهی سُندش از زیر کت عهد دقیانوسیاش بیرون افتاده است.
مهندس دیشب گفت: شما مثلاً همیشه جین میپوشید. خب این فرق میکند در برخورد دیگران با شما. خوب نگرفتم چی شد... تصور کنید لبوفروشی با يقه آهاري و كت با یک دسته گل؟
لبو فروش محله کت میپوشد و احترام زیادی دارد. فقط اگر لطف میکرد و فاق شلوارش را درست میکرد بد نبود.
همینطور الکی یاد كفتر كاكل به سر های های افتادم. .
لبو فروش خشتکاش را میخاراند.
و من به رابطهی نفرتام از لبو و شغل شریف سیرابی سخت حسادت میکنم.
راستی این دیگر چه صیغهایست؟ همیشه یک لایهی غلیظ غبار روی کفشام مینشیند و همیشه هم با پشت شلوارم باید پاک کنم. باید که میگویم دقیقاً یعنی باید.
خیلی دوست دارم یکبار دیگر به دستشویی آن ساختمان تجاری اول میرداماد بروم و سیفون آن توالت تهای ، اولین توالت سمت چپ ، فقط همان توالت که تا نشستم روی سنگاش گوشیام زنگ خورد و یک نفر به لهجهی غليظ رشت فرانسه گفت: بونژ...عوغ...دوست دارم به همان توالت بروم و سیفوناش را بکشم و الکی در بروم.
البته واضح و مبرهن است که الان نون تمون شده است.
حالا اینها را وللش. باقالا چی؟ دوست داری؟...
اگر بالای کوههای کرکس باشی و یک پیاله گلپر و نمک هم روش ریخته باشی ، ای، شاید. آنهم سه چار دانه.
ببخشيد هنوز تمون نشده است:
لبو فروش خشتکاش را میخاراند.